Wednesday, March 13, 2013

«رهی»

"تشنه درد"
نه راحت از فلک جویم، نه دولت از خدا خواهم
وگر پرسی چه می خواهی؟ ترا خواهم ترا خواهم

نمی خواهم که با سردی، چو گل خندم ز بی دردی
دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
ز شادی ها گریزم در پناه نامرادی ها
به جای راحت از گردون، بلا خواهم بلا خواهم

چنان با جان من ای غم درآمیزی که پنداری
تو از عالم مرا خواهی، من از عالم ترا خواهم

به سودای محالم، ساغر می، خنده خواهد زد
اگر پیمانه ی عیشی، درین ماتم سرا خواهم

نیابد تا نشان از خاک من، آئینه رخساری
«رهی» خاکستر خود را هم آغوش صبا خواهم
«رهی»

No comments:

Post a Comment