Thursday, January 31, 2013

مولانا--عاشق همه سال مست و رسوا بادا

عاشق همه سال مست و رسوا بادا

دیوانه و شوریده و شیدا بادا

با هشیاری غصهٔ هرچیز خوریم

چون مست شویم هرچه بادا بادا
Love all the years drunk
 and discredited Bada
Horny and crazy berserk and Bada

With the sharpness غصهٔ 
ruled intermittently eat
Because we were drunk Bada Bada

مولانا--گر در طلب خودی ز خود بیرون‌آ

گر در طلب خودی ز خود بیرون‌آ

جو را بگذار و جانب جیحون آ

چون گاو چه میکشی تو بار گردون

چرخی بزن و بر سر این گردون آ

Wednesday, January 30, 2013

انیشتین--افکار بزرگ

افکار بزرگ معمولاً با مخالفت شدید 
مغزهای ضعیف مواجه می شوند. 
   انیشتین


چارلز ديكنز- هرگز اين چهار چيز را در زندگيت نشكن:

هرگز اين چهار چيز را در زندگيت نشكن: 
اعتماد، قول، رابطه و قلب؛
 زيرا اينها وقتي مي شكنند صدا ندارند،
 اما درد بسياري دارند.     چارلز ديكنز


حافظ شیرازی-- ناصحم گفت : بجز غم چه هنر دارد عشق ؟


ناصحم گفت : بجز غم چه هنر دارد عشق ؟
گفتم ای خواجه ی غافل چه هنر بهتر از این؟!

...
The last bit I got a single offer to all of our friends
 who will take turns to hamaitshon. your friend. .
..S m nasahm said: what has the art of love except grief?
I said, what's a eunuch unaware of art better than this?!

افظ شیرازی--چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست
Chu to speak and hear from Dell that mego error

An error code, not to speak of my life this Expa

Tuesday, January 29, 2013

وحشی بافقی--فـریـاد کـه سوز دل عیان نتوان کرد

فـریـاد کـه سوز دل عیان نتوان کرد
با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد
ایـنـها که من از جفای هجران دیدم
یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد
.
وحشی بافقی
The main burner will fire del کـه فـریـاد with hot cunt 
will become impossible to speak of the unseen
ایـنـها that I use it not tyranny hjeran saw
 a hundred years will become impossible to express contributions
..
Wild bafqi

خیام--چون نبست مقام ما درین دهر مُقیم

چون نبست مقام ما درین دهر مُقیم،

پس بی می و معشوق خطایی است عظیم.


تا کی ز قدیم و مُحْدَث امّیدم و بیم؟

چون من رفتم، جهان چه مُحْدَث چه قدیم


ترانه های خیام

Sunday, January 27, 2013

درکلبه ما ســـــــفره ارباب و فقــــیرانه جــــــدا نیــــــست

درکلبه ما ســـــــفره ارباب و فقــــیرانه جــــــدا نیــــــست
در حلقــــه ما جنـــگ و جدالی به ســر شاه و گدا نیست
ما مطرب عشقیم در کعبه ما جنگ رسیدن به خدا نیست
ای زاهــــــد دیوانه واکن در میخانه می زن دو سه پیمانه
کــــــــه نـــاخــــــورده مـــی و رفــــــتــــــه ز هـــوشـــیم

زیگموند فروید-حقیقت انسان به آنچه اظهار میدارد نیست

حقیقت انسان به آنچه اظهار میدارد نیست بلکه حقیقت
 او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن عاجز است،

بنابراین اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته 

هایش بلکه به ناگفته هایش گوش کن!


زیگموند فروید

The truth is not what the man said, his picks,
 but the truth lies in what remains of its stated,
So if bashnasi wanted him not to listen 
to her but said his untold!
Sigmund Freud

مهدی اخوان ثالث--تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟

مهدی اخوان ثالث
Keep so what u know that every simple I
What janoni, what you don't need, what ghmi Seth?

Mehdi Akhavan sales

پائولو کوئلیو--سقوط از طبقه ي

سقوط از طبقه ي سوم همانقدر درد آور است كه سقوط از طبقه ی صدم !
 اگر قرار است سقوط كنم، بگذار از جايي بلند باشد. نه پَست


پائولو کوئلیو

Falling from the third floor as much as the pain is that the fall 
of the hundredth! If I fall, pride of the convection feature. Not پَست

Paulo Coelho


Saturday, January 26, 2013

معینی کرمانشاهی--ميگريم و مي خندم ، ديوانه چنين بايد

ميگريم و مي خندم ، ديوانه چنين بايد
ميسوزم وميسازم ، پروانه چنين بايد

مي كوبم ومي رقصم ، مي نالم وميخوانم
در بزم جهان شور، مستانه چنين بايد

من اين همه شيدايي ، دارم ز لب جامي
در دست تو اي ساقي ، پيمانه چنين بايد

خلقم زپي افتادند ، تا مست بگيرندم
در صحبت بي عقلان ، فرزانه چنين بايد

يكسو بردم عارف ، يكسو كشدم عامي
بازيچه ي هر دستي ، طفلانه چنين بايد

موي تو و تسبيح شيخم ، بدر از ره برد
يا دام چنان بايد ، يا دانه چنين بايد

بر تربت من جانا ، مستي كن ودست افشان
خنديدن بر دنيا ، رندانه چنين بايد

معینی کرمانشاهی

عماد خراسانی--گر چه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر

گر چه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر

باز کن ساقی مجلس سر ِ مینای دگر...


امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم

شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر!!


مست مستم ، مشکن قدر خود ای پنجه غم

من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر..


چه به میخانه چه محراب حرامم باشد

گر به جز عشق توام هست تمنای دگر!!


عماد خراسانی

کارگر خسته اي سکه اي از جيب

کارگر خسته اي سکه اي از جيب کت 
کهنه اش درآورد تا صدقه دهد

ناگهان جمله اي روي صندوق ديد و منصرف شد :

''صدقه عمر را زياد مي کند"

Tired of working with his old coat Pocket coin tied
 to a charitable fund that performed such visibility 
and suddenly give up: '' shall annul the high life


"ویکتور هوگو"-اگر در سر یک ملت بذر دانش

اگر در سر یک ملت بذر دانش و اخلاق بکارید و آنها را آبیاری کنید 
حاصلخیز کنید روشن کنید و تربیت کنید خواهید دید که دیگر نیاز 
به بریدن و به دار آویختن این سرهای نازنین نیست !

"ویکتور هوگو"

If the seed heads in a nation of knowledge and morality, 
and you get them to turn on the irrigation of fertile and educate will
 no longer need to cut back and hanging these beautiful heads!

"Victor Hugo


رضا کاظمی-- تو هیچ‌کجای آن نیستی؟!

چه فرق می‌کند زمین

گِرد باشد یا مسطح

وقتی

تو هیچ‌کجای آن نیستی؟!

( رضا کاظمی )
What difference does the Earth

Capitals stimulated by either flat

when

You're nowhere in it is nothingness?!

(Reza Kazemi

باب مرلی-ببین دستهای ات چقدر آلوده اند...

که هستی
که زندگی مرا به قضاوت نشسته ای
میدانم بی نقص نیستم
و آنقدر زندگی نخواهم کرد که بتوانم باشم
اما
پیش از آنکه انگشتانت را
به اتهامی بسوی من نشانه بگیری
ببین دستهای ات چقدر آلوده اند...
Who are you to judge me a life that I know I'm not perfect and upright so I won't live that I could
But before the signs towards charges angeshtant bgiri
See how much your hands have polluted

ملک الشعرای بهار--مــن نگــویــم کــه مــرا

مــن نگــویــم کــه مــرا

از قفــس آزاد کنیــد

قفســم بــرده بــه بــاغــی

و دلــم شــاد کنیــد . . .


ملک الشعرای بهار
مــن نگــویــم کــه مــرا

Of the free قفــس this confidential questionnaire

قفســم بــرده بــاغــی releases

And دلــم شــاد this confidential questionnaire ...

Malekoshoaraye spring

اوریانا فالاچی-انگار که اين خاصيت انسان بودن است!

هر چه انسان تر باشيم زخمها عميق تر خواهند بود. هر چه بيشتر دوست بداريم بيشتر غصه خواهيم داشت . بيشتر فراق خواهيم کشيد . و تنهائي هايمان بيشتر خواهد شد.
شادي ها لحظه اي و گذرا هستند شايد خاطرات بعضي از آنها تا ابد در ياد بماند ، اما رنجها داستانش فرق ميکند تا عمق وجود آدم رخنه مي کند و ما هر روز با آنها زندگي مي کنيم. انگار که اين خاصيت انسان بودن است!

نامه به کودکی که هرگز متولد نشد
اوریانا فالاچی
Whatever it is, more people will be more profound. Whatever we like more more bdarim burial. We shall further parting. And will be solely for more extract.
Shadi are transient and perhaps memories of the moment are some of them stay forever in remembrance, but there depth difference up affirming dastansh Adam pass and us every day with them for life. As if that this is in the nature of a human being!

Letter to a child never born Oriana Fallaci was found

Friday, January 25, 2013

حافظ-- باز مستان دل از آن گيسوي مشکين حافظ

بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند

که به بالاي چمان از بن و بيخم برکند


حاجت مطرب و مي نيست تو برقع بگشا

که به رقص آوردم آتش رويت چو سپند


هيچ رويي نشود آينه حجله بخت

مگر آن روي که مالند در آن سم سمند


گفتم اسرار غمت هر چه بود گو مي‌باش

صبر از اين بيش ندارم چه کنم تا کي و چند


مکش آن آهوي مشکين مرا اي صياد

شرم از آن چشم سيه دار و مبندش به کمند


من خاکي که از اين در نتوانم برخاست

از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند


باز مستان دل از آن گيسوي مشکين حافظ

زان که ديوانه همان به که بود اندر بند

حافظ--بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند

بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند

که به بالاي چمان از بن و بيخم برکند


حاجت مطرب و مي نيست تو برقع بگشا

که به رقص آوردم آتش رويت چو سپند


هيچ رويي نشود آينه حجله بخت

مگر آن روي که مالند در آن سم سمند


گفتم اسرار غمت هر چه بود گو مي‌باش

صبر از اين بيش ندارم چه کنم تا کي و چند


مکش آن آهوي مشکين مرا اي صياد

شرم از آن چشم سيه دار و مبندش به کمند


من خاکي که از اين در نتوانم برخاست

از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند


باز مستان دل از آن گيسوي مشکين حافظ

زان که ديوانه همان به که بود اندر بند


حافظ--هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند

داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

حافظ-بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت

و اندر آن برگ و نوا خوش ناله‌های زار داشت


گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست

گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت


یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض

پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت


در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست

خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت


خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم

کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت


گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن

شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت


وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر

ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت


چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت

شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت


Thursday, January 24, 2013

ابوسعید ابوالخیر- حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه‌ای

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه‌ای

گفت یا آب است یا خاک است یا پروانه‌ای!


گفتمش احوال عمرم را بگو این عمر چیست ؟

گفت یا برق است یا باد است یا افسانه‌ای!


گفتمش اینها که می بینی چرا دل بسته اند؟

گفت یا خوابند یا مستند یا دیوانه‌ای!


گفتمش احوال عمرم را پس از مردن بگو؟

گفت یا باغ است یا نار است یا ویرانه‌ای!


ابوسعید ابوالخیر

حکیم عمر خیـــــام نیشابوری-از جملـــــه رفتـــــگان ایـــن راه دراز

از جملـــــه رفتـــــگان ایـــن راه دراز
بازآمـــــده کیسـت تا به ما گوید راز
هان بر ســـــر این دو راهه آز و نیــاز
چیـزی نگــــذارید کـه نمی آییــــد باز

حکیم عمر خیـــــام نیشابوری

جهانی ستایند خیــــــــام را


جهانی ستایند خیــــــــام را
که اندیشه ها بی کم و کاست گفت
پسندید هر چیز را در جهان
نترسید از هیچکس راست گفت
دل عالمی را به شعری ببرد
چرا چون دلش هر چه میخواست گفت


مولانا -مگر مستی نمی‌دانی که چون زنجیر جنبانی

مگر مستی نمی‌دانی که چون زنجیر جنبانی
ز مجنونان زندانی جهانی را بشورانی

مگر نشنیده‌ای دستان ز بی‌خویشان و سرمستان
وگر نشنیده‌ای بستان به جان تو که بستانی

تو دانی من نمی‌دانم که چیست این بانگ از جانم
وزین آواز حیرانم زهی پرذوق حیرانی

صلا مستان و بی‌خویشان صلا ای عیش اندیشان
صلا ای آنک می‌دانی که تو خود عین ایشانی
Unless the drunken dont know because the foundation of the world (g) imprisoned janbani chains bashorani

Unless a wireless g hands never heard from relatives and a sarmstan never heard vgar Bostan to John Ke bastani

You know, I don't know what is this string of crouched przuq hiranm song vzeen Chuck heirani

Relatives and a sala sala mastan esh Andishan a sala anc you know that its the same u sani

"آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸ - ۱۸۶۰)، فیلسوف آلمانی"

«انسان در حقیقت حیوانی وحشی و تنفرانگیز است که ما او را فقط 
در حالت رام و مهار شده می شناسیم، این حالت را تمدن نامیده‌اند.»


"آرتور شوپنهاور (۱۷۸۸ - ۱۸۶۰)، فیلسوف آلمانی

صوفی عشقری--ز محبت در جهان امروز يک نام است و بس

ز محبت در جهان امروز يک نام است و بس
لاف عشق اين هوسناکان همه خام است و بس

ممتحن گر امتحان گيرد ز روی راستي
اين گروه کاميابان جمله ناکام است و بس

نيست راحت بگذر از اين طمطراق زندگي
خاک گرد ای دل که زير خاک آرام است و بس

سعی و کوشش می نمايد ليک ره پر لغزش است
بندۀ بيچاره در هر گام الزام است و بس

شور اين هستی که می بينی برای نيستی است
اينهمه آغاز ها تمهيد انجام است و بس

درد سر خود را مده گر صاحب معناستي
مقصد علم دو عالم در الف لام است و بس

شيخ شهر ما ندارد يادگار ديگري
يا تيمم يا وضوی چهاراندام است و بس

گرچه عمری شد که دامن از علايق چيده ام
هرکجا پا می گذارم حلقهء دام است و بس

دل نبندی عشقری با رنگهای دلفريب
کاين همه نيرنگها نيرنگ اوهام است و بس

(صوفی عشقری)