Thursday, January 30, 2014

مولانا

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست


و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم

و آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست


و آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از او

و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست


جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب

این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست


غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست

و آنک او در پس غمزه‌ست دل خست کجاست


پرده روشن دل بست و خیالات نمود

و آنک در پرده چنین پرده دل بست کجاست


عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد

و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست



مولانا

Sunday, January 19, 2014

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را


شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را


وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او

تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را


گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم

جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را


کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست

بر زمستان صبر باید طالب نوروز را


عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند

این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را


عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست

کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را


دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم

ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را


سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

در میان این و آن فرصت شمار امروز را

Wednesday, January 15, 2014

نادر نادرپور

زانجا که بوسه های تو آن شب شکفت و ریخت
امروز ، شاخه های کهن سر کشیده اند
نقش ترا که پرتو ماه آفریده بود
خورشید ها ربوده و در برکشیده اند
شب در رسید و ، شعله ی گوگردی شفق
بر گور بوسه ها ی تو افروخت آتشی
خورشید تشنه خواست که نو شد به یاد روز
آن بوسه را که ریخته از کام مهوشی
ماندم بر آن مزار و ، شب از دور پر گشود
تک تک برآمد از دل ظلمت ، ستاره ها
خواندم ز دیدگان غم آلود اختران
از آخرین غروب نگاهت اشاره ها
چون برگ مرده ای که درافتد به پای باد
یاد تو با نسیم سبکخیز شب گریخت
وان خنده ای که بر لب تو نقش بسته بود
پژمرد و ، در سیاهی شب چون شکوفه ریخت
دیدم که در نگاه تو جوشید موج اشک
گلبرگ بوسه های تو شد طعمه ی نسیم
دیدم ترا که رفتی و آمد مرا به گوش
آوای پای رهگذری در سکوت و بیم
بی آنکه بر تو راه ببندد ، نگاه من
ای آشنا ! گریختی از من ، گریختی
چون سایه ای که پرتو ماه آفریندش
پیوند خود ز ظلمت شب ها گسیختی
اینجا مزار گمشده ی بوسه های تست
و آن دورتر ، خیال تو بنشسته بی گناه
من مانده ام هنوز در این دشت بی کران
تا از چراغ چشم تو گیرم سراغ راه ...
" نادر نادرپور "

شرف اصفهانی

هر چه شراب می خورم ، غم نرود ز یاد من
بذر ملال جاودان ریخته بر نهاد من
مستم و از خیال او چون خم می لبالبم
روز پر آفتاب و من غرق سیاهی شبم
گوئی از این ملال و غم نیست توان زیستن
نی دل خنده باشدم ، نی هوس گریستن

باده نمی کند برون عطر غم از مشام من
تلخی من نمی برد طعم عبث ز کام من
طالب آن میم که تا من ز منی رها کند
این شب و شمع و شعله را در دل من فنا کند
چون دگر آن من نیَم ، پس بکدام سو شوم
در پی او روم مگر ، روزی از آن او شوم
من همه آن او بوَد ، او نبود جز آنِ من
نیست منی تمام اوست ، باد خمش زبان من
شرف اصفهانی


Thursday, January 9, 2014

وحشی بافقی

آسوده دلان را غم شوریده سران نیست
این طایفه را غصه رنج دگران نیست

راز دل ما پیش کسی باز مگویید
هر بی بصری با خبر از بی خبران نیست

غافل منشینید زتیمار دل خویش
این شیوه پسندیده صاحبنظران نیست

ای هموطنان باری اگر هست ببندیم
این ملک اقامتگه ما رهگذران نیست

ما خسته دلان از بر احباب چو رفتیم
چشمی زپی قافله ما نگران نیست

در بزم هنر اهل سیاست چه نشینند
میخانه دگر جایگه فتنه گران نیست

Monday, January 6, 2014

من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه

من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه

در شهر يکي کس را هشيار نمي بينم
هر يک بتر از ديگر شوريده و ديوانه

هر گوشه يکي مستي دستي زده بر دستي
وان ساقي سرمستي با ساغر شاهانه

اي لولي بربط زن تو مست تري يا من
اي پيش تو چو مستي افسون من افسانه

از خانه برون رفتم مستيم به پيش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه

چون کشتي بي لنگر کژ ميشد و مژ ميشد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

گفتم که رفيقي کن با من که منت خويشم
گفتا که بنشناسم من خويش ز بيگانه

گفتم : ز کجايي تو؟ تسخر زد و گفت اي جان
نيميم ز ترکستان نيميم ز فرغانه

نيميم ز آب و گل نيميم ز جان و دل
نيميم لب دريا نيمي همه دردانه

من بي دل و دستارم در خانه خمارم
يک سينه سخن دارم هين شرح دهم يا نه

تو وقف خراباتي دخلت مي و خرجت مي
زين وقف به هوشياران مسپار يکي دانه

ای عاشقان ، ای عاشقان ، من از کجا ، عشق از کجا

ای عاشقان ، ای عاشقان ، من از کجا ، عشق از کجا
ای بیدلان ، ای بیدلان ، من از کجا ، عشق از کجا
گشتم خریدار غمت ، حیران به بازار غمت
جان داده در کار غمت ، من از کجا ، عشق از کجا
ای مطربان ، ای مطربان ، بر دف زنید احوال من
من بیدلم ، من بیدلم ، من از کجا ، عشق از کجا
عشق آمده است از آسمان ، تا خود بسوزد بی گمان
عشق است بلای ناگهان ، من از کجا ، عشق از کجا

Saturday, January 4, 2014

فروغ فرخزاد

بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه دُرودی نه پیامی نه نشانی.
ره خود گیرم و ره بر تو گُشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی.

فروغ فرخزاد

Friday, January 3, 2014

سلسله موي دوست حلقه دام بلاست

سلسله موي دوست حلقه دام بلاست
هركه دراين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست

گر بزنندم به تيغ ، درنظرش بي دريغ
ديدن او يك نظر، صدچو منش خونبهاست

گر برود جان ما درطلب وصل دوست
حيف نباشد كه دوست، دوستتر ازجان ماست

Thursday, January 2, 2014

صائب تبریزی

دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است

شصت و شاهد هر دو دعوای بزرگی میکنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است؟

آهن و فولاد از یک کوره می آیند برون
آن یکی شمشیر گردد ، دیگری نعل خر است

گر ببینی ناکسان بالا نشینند صبر کن
روی دریا کف نشیند ، قعر دریا گوهر است

صائب تبریزی