سخن اهل دل
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطا است سخن شناس نه ئ جان من خطا این جاست
Friday, May 31, 2013
نظيري نيشابوري
چشم گريان آوريم و جان پر حسرت بريم
ديگر از آغاز و از انجام كار ما مپرس
نظيري نيشابوري
ميرصيدي
بيگانگي نگر كه من و يار چون دو چشم
همسايه ايم و خانه هم را نديده ايم
ميرصيدي
حافظ
گر بهار
عمر
باشد
باز
بر
تخت چمن
چترگل بر سر كشي ايمرغخوشخوانغم مخور
حافظ
عبداله الفت
آن حبابم
من كه در درياي توفان زاي عمر
تكيه گاه خويش را موج خروشان ميكنم
عبداله الفت
حافظ
به غفلت عمر شد«حافظ»بيابامابه ميخانه
كه شنگولان سرمستت بياموزندكاري خوش
حافظ
آن کس که نداند و نداند که نداند
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهــل مرکّـــب ابدالدّهر بماند
آن کس که بداند و نداند که بداند
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون برهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند
بیــدارش نمائید که بس خفته نماند
آن کس که نداند و نداند که نداند
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهــل مرکّـــب ابدالدّهر بماند
صائب تبريزي
از
تنگي
دل
است
كه كم گريه
ميكنم
ميناي
غنچه،
زود
نريزد
گلاب
را
صائب تبريزي
دانی که چراچنین مجازات شدیم
دانی که چراچنین مجازات شدیم
ناکرده گنه دارمکافات شدیم
کشتیم خردودارزدیم دانش را
دربندواسیرصدخرافات شدیم!!
رعدي آذرخشي
ب
ه نگاهي همه گويند به هم راز درون
وندر آن روز رسد روز سخن را پايان
رعدي آذرخشي
به نگه نامه نويسند و بخوانند سرود
هم بخندند
و
ب
گريند
برآرند
فغان
رعدي آذرخشي
رعدي آذرخشي
فغان كه راز محبّت به سينه ميخواهم
نهان
كنم ز
تو
امّا
نهان
نمي داند
آذر بيكدلي
من ندانم به نگاه توچه رازي است نهان
كه مرآن راز توان ديدن و
گفتن نتوان
رعدي آذرخشي
همايون اسفرايني
چون فاش گشت رازدلم گو كه
اشك
و
آه
ازحال من زمين و زمان را خبر كنند
همايون اسفرايني
مخلص نراقي
گفتي كه ازمن آنچه شنيدي به كس مگو
حرفي نگفتهاي كه توان گفت باكسي
مخلص نراقي
حاتم كاشي
زبان
راز
مرا
بسته
آنچنان
غيرت
كه
در
ميان
ننهم با
تو
نيز راز تو را
حاتم كاشي
Thursday, May 30, 2013
اهلي شيرازي
اشكم نيافت يوي وفا تا دلم نسوخت
هر شبنمي كه ميچكد از گل،گلاب نيست
اهلي شيرازي
ابوالحسن ورزي
در گلستاني كه گلچين غارت گل ميكند
من چو اشك شبنم ازچشم بهارافتادهام
ابوالحسن ورزي
صائب تبریزی
اي ديدة
گلچين
به
ادب
باش كه شبنم
از دور به حسرت نگران است در اين باغ
صائب تبریزی
صائب تبریزی
اشك است
غمگسار
دل
داغ
ديدگان
شبنم
كند
خنك جگر داغ لاله را
صائب تبریزی
مولانا
شيخ عطّار شخصيّتي است كه مولانا در حقّ او گويد:
هفت شهر عشق را عطّار گشت
ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم
آنچه گفتم در حقيقت اي عزيز
آن شنيـدستم من از عـطّار نيز
من آن مولاي رومي ام كه از نطقم شكر ريزد
وليكن در سخن گفتن غلام شيخ عطّارم
دكتر خانلري
اين نغمه
سرا كيست؟
بگو
تا نسرايد
بر اين دل غمديده دگر غم نفزايد
دكتر خانلري
فریدون مشیری
دلی از بوی گل ، سر مست داری
کتاب و ساغری در دست داری
دلی را هم اگر خشنود کردی
به گیتی هر چه شادی هست داری
هوا خرم ، چمن تازه ، زمین تر
صفا در پای گندم زار ، خوشتر
امید تازه را دریاب و بنشین
غم دیرینه را بگذار و بگذر
فریدون مشیری
مايا آنجلو
مردم سخنان شما
را فراموش خواهند کرد
مردم آنچه را که انجام دادهاید
فراموش
میکنند
اما هرگز آن
راهی
را
که در آنها
احساسی
به وجود آوردید
را
فراموش
نخواهند کرد
آلبرت اینشتین
آنچه که من در
طبیعت میبینم
ساختار
شگفتانگیزی است
که ما تنها قادر به
درک ناقصی
از آن هستیم،
و همین میبایستی
شخص متفکر را به یک
احساس فروتنی
آکنده کند
آلبرت اینشتین
Newer Posts
Older Posts
Home
Subscribe to:
Posts (Atom)
برگه های ماند گار بخش ۲۱۲۶
آن چيست كه آن را نخورد هرگز زن
آن چيست كه آن را نخورد هرگز زن گر مـرد خورد قوي شود او را تن نرم است و لطيف است ولي در خوردن ...
چون نی به نوا آمد از نغمه یی مستانه
سر و پا نغمه سوز و گداز است سر و پا آتش عشق و نیاز است سر و پا ناله هستم و خاموش است به ظاهر خاموش و باطن به جوش است چون آتشی سر تا به پ...
حافظ-این چه شوریست که در دور قمر میبینم
این چه شوریست که در دور قمر میبینم همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم هرکسی روز بهی می طلبد از ایام علت آن است که هر روز بدتر میبینم اب...