همه ما در پیشگاه خداوند به یک اندازه خردمند هستیم و به یک اندازه احمق.
اگر از من بپرسید میگویم گناه در خلوت را به تظاهر در تقوا ترجیح می دهم.
چقدر کم اند آنانی که با چشم های خود می بینند و با قلب های خود احساس می کنند.
دوست دارم افکار خدا را بدانم... بقیه چیزها فقط جزئیات اند.
کسی که هیچگاه خطایی مرتکب نشده هرگز کار جدیدی را هم شروع نکرده است.
سوالی که گاهی مرا گیج میکند این است که من دیوانه ام یا دیگران؟
زندگی مثل دوچرخه سواری است. برای تعادل باید حرکت کنید.
عمیقا معتقدم که اساس جهان زیبا و ساده است.
فقط دوراه برای زندگی کردن وجود دارد:یکی این است که هیچ چیزی معجزه نیست .راه دیگر این است که انگار همه چیز معجزه است.
نمیتوانیم از انسانیت ناامید شویم چون خودمان هم انسان هستیم.
اشخاصی
مثل شما و من,هر چند که مثل بقیه فانی هستیم ولی با گذر زمان پیر نمی
شویم... همواره مثل کودکانی کنجکاو در برابر آن راز بزرگی که در آن زندگی
را آغاز کردیم می ایستیم.
تنها دلیل وجود زمان این است که همه چیزها با هم اتفاق نیفتند.
جایی که عشق باشد سوال نخواهد بود.
زندگی با ارزش تنها از آن کسی است که برای دیگران زنده باشد.
واقعیت فقط یک توهم است که البته خیلی ایستادگی می کند.
حیات آدمی وقتی آغاز می شود که او از خودش بیرون رود.
ما
مثل بچه کوچکی هستیم که به کتابخانه عظیمی مملو از کتاب هایی به زبان
مختلف وارد می شود.بچه می داند که یک کسی این کتاب ها را باید نوشته باشد
.نمیداند چگونه. زبان آنها را نیز درک نمی کند. تنها حدس می زند که نوعی
نظم مرموز در چیدن کتا ب ها وجود دارد.ولی نمی داند آن نظم چیست. به نظر من
این طرز رفتار باهوش ترین انسان ها در مقابل خداوند است. ما میبینیم که
جهان به طرز شگفت انگیزی مرتب می شود واز بعضی قوانین پیروی می کند ولی
تنها اندکی از این قوانین را می فهمیم. ذهن مرموز ما نمی تواند نیروی
مرموزی را که صور فلکی را به حرکت در می آورد درک کند