بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رؤیائی شود که بود.
بگذارید پیش آهنگِ دشت شود
و در آن جا که آزاد است منزل گاهی بجوید.
بگذارید دوباره همان رؤیائی شود که بود.
بگذارید پیش آهنگِ دشت شود
و در آن جا که آزاد است منزل گاهی بجوید.
( این وطن هرگز برایِ من وطن نبود. )
بگذارید این وطن رؤیائی باشد که رؤیاپروران در رؤیایِ
خویش داشته اند. ـــ
خویش داشته اند. ـــ
بگذارید سرزمینِ بزرگ و پُر توانِ عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی اعتنائی نشان دهند نه
ستم گران اسباب چینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا در آورَد.
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی اعتنائی نشان دهند نه
ستم گران اسباب چینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا در آورَد.
( این وطن هرگز برایِ من وطن نبود. )
آه، بگذارید سرزمینِ من سرزمینی شود که در آن، آزادی را
با تاجِ گلِ ساخته گیِ وطن پرستی نمی آرایند.
اما فرصت و امکانِ واقعی برایِ همه کس هست، زنده گی آزاد است
با تاجِ گلِ ساخته گیِ وطن پرستی نمی آرایند.
اما فرصت و امکانِ واقعی برایِ همه کس هست، زنده گی آزاد است
و برابری در هوائی است که استنشاق می کنیم.
( در این « سرزمینِ آزاده گان » برایِ من هرگز
نه برابری در کار بوده است نه آزادی.)
نه برابری در کار بوده است نه آزادی.)