بس که جفا ز خار و گُل، دید دلِ رمیدهام
همچو نسیم از این چمن، پای برون کشیدهام
شمعِ طرب ز بختِ ما، آتشِ خانهسوز شد
گشت بلای جانِ من، عشقِ به جان خریدهام
حاصل دورِ زندگی، صحبتِ آشنا بُوَد
تا تو ز من بریدهای، من ز جهان بریدهام
تا به کنار بودیام بود به جا قرارِ دل
رفتی و رفت راحت از، خاطرِ آرمیدهام
تا تو مرادِ من دهی، کُشته مرا فراقِ تو
تا تو به دادِ من رسی، من به خدا رسیدهام
چون به بهار سر کُند، لاله ز خاکِ من برون
ای گلِ تازه یاد کن، از دلِ داغ دیدهام
یا ز رهِ وفا بیا، یا ز دلِ رهی برو
سوخت در انتظارِ تو، جانِ به لب رسیدهام
رهی معیری
Friday, December 19, 2014
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
آن چيست كه آن را نخورد هرگز زن گر مـرد خورد قوي شود او را تن نرم است و لطيف است ولي در خوردن ...
-
سر و پا نغمه سوز و گداز است سر و پا آتش عشق و نیاز است سر و پا ناله هستم و خاموش است به ظاهر خاموش و باطن به جوش است چون آتشی سر تا به پ...
-
این چه شوریست که در دور قمر میبینم همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم هرکسی روز بهی می طلبد از ایام علت آن است که هر روز بدتر میبینم اب...
No comments:
Post a Comment