عيد آمد و عيد آمد، وان بختِ سعيد آمد
برگير و دُهُل مى زن، كان ماه پديد آمد
زو زهر شٓكٓر گردد، زو ابر قمر گردد
زو تازه و تر گردد، هر جا كه قديد آمد
بر خيز به ميدان رو! در حلقهء رندان رو
رٓو جانبِ مهمان رٓو! كز راهِ بعيد آمد
غم هاش همه شادى، بندش همه آزادى
يك دانه بدو دادى، صد باغ مزيد آمد
من بندهء آن شرقم، در نعمتِ آن غرقم
جزء نعمتِ پاكِ او، منحوس و پليد آمد
بربند لب و تن زن! چون غُنچه و چون سٓوسٓن
رُو صبر كُن از گُفتن، چون صبر كليد آمد
مولاناى بلخ رح
برگير و دُهُل مى زن، كان ماه پديد آمد
زو زهر شٓكٓر گردد، زو ابر قمر گردد
زو تازه و تر گردد، هر جا كه قديد آمد
بر خيز به ميدان رو! در حلقهء رندان رو
رٓو جانبِ مهمان رٓو! كز راهِ بعيد آمد
غم هاش همه شادى، بندش همه آزادى
يك دانه بدو دادى، صد باغ مزيد آمد
من بندهء آن شرقم، در نعمتِ آن غرقم
جزء نعمتِ پاكِ او، منحوس و پليد آمد
بربند لب و تن زن! چون غُنچه و چون سٓوسٓن
رُو صبر كُن از گُفتن، چون صبر كليد آمد
مولاناى بلخ رح
No comments:
Post a Comment