یادگاری هسـت این جام می از کوثر مرا
دسـت زاهد بشـکند، کو بشـکند سـاغر مرا
یک جهان خونیسـت از آتش اگر یک دل بُود
دوسـتان! میسـوزد آخر داغ آن دلبر مرا
ناله، رُسـوای جهانم کرد درمانم نکرد
پیر گردون هم ندارد داروی دیگر مرا
اشـک دامنگیر من، چون کودکان گردیده اسـت
میبرد در کوی او، این طفل بی مادر مرا
سـجده گاهم گشـته ای یاران خم ابروی دوسـت
ای مسـلمانان! به مسـجد برد این کافر مرا
دامنم پُر گشـت از اشـک و دلم خالی نشـد
گرچه دهقانم، غنی میسـازد این گوهر مرا
دهقان کابلی
دسـت زاهد بشـکند، کو بشـکند سـاغر مرا
یک جهان خونیسـت از آتش اگر یک دل بُود
دوسـتان! میسـوزد آخر داغ آن دلبر مرا
ناله، رُسـوای جهانم کرد درمانم نکرد
پیر گردون هم ندارد داروی دیگر مرا
اشـک دامنگیر من، چون کودکان گردیده اسـت
میبرد در کوی او، این طفل بی مادر مرا
سـجده گاهم گشـته ای یاران خم ابروی دوسـت
ای مسـلمانان! به مسـجد برد این کافر مرا
دامنم پُر گشـت از اشـک و دلم خالی نشـد
گرچه دهقانم، غنی میسـازد این گوهر مرا
دهقان کابلی
No comments:
Post a Comment