غزلسازم غزل می سازم هر رنگ
گهی از خاک گويم گاه از سنگ
کسی آيــــــــــا خبر دارد ندارد
که کردم همرۀ دلدار خود جنگ
نمی دانم چرا گرديده باشد
فضای آسمان بر ديده ام تنگ
بده ساقی اگر داری شرابی
نگردم نشئه از اين ساغر بنگ
به گريه عشقری باشد مفادی
که آب ديده از دل می برد زنگ
صـوفـی عشـــقــــــــــری
No comments:
Post a Comment