میروی گربه سفر،چشم براهم مگذار
یکه با غصه و با بخت سیاهم، مگذار
توکه لبخند منی،از لبم اینخنده مگیر
همچنان شمع بصد ناله و اهم مگذار
کودک عشق توام، دایه پر مهر منی
چونکه ازخاک گرفتی،سر راهم مگذار
گفته بودی که منم سوسن ویاس وسمنت
مفکن از دیده و چون هرزه گیاهم مگذار
شب تاریک مرا، روی تو روشن دارد
ای توخورشید جهانتاب،بماهم مگذار
رخ گرفتی تو، ولی گاه بیا در خوابم
درشب هجر،تو بی جیش وسپاهم مگذار
ان"سروشم"که جزاز جام نگاهت نخورم
تو در این حسرت یک جام نگاهم نگذار
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
آن چيست كه آن را نخورد هرگز زن گر مـرد خورد قوي شود او را تن نرم است و لطيف است ولي در خوردن ...
-
سر و پا نغمه سوز و گداز است سر و پا آتش عشق و نیاز است سر و پا ناله هستم و خاموش است به ظاهر خاموش و باطن به جوش است چون آتشی سر تا به پ...
-
این چه شوریست که در دور قمر میبینم همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم هرکسی روز بهی می طلبد از ایام علت آن است که هر روز بدتر میبینم اب...
No comments:
Post a Comment