Thursday, March 29, 2012

در اَزَل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد

در اَزَل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلِک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
...
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد

دیگران، قرعه ی قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ی ما بود که هم بر غم زد

جان عِلوی هوسِ چاهِ زَنَخدان تو داشت
دست در حلقه ی آن زلف خَم اندر خَم زد

«حافظ» آن روز طرب نامه ی عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

حافظ

No comments:

Post a Comment

غروب خونین بخش پنجم