رفته رفته آتش حسادت مريدان خام طمع زبانه كشيد
و خود نشان داد آنها می ديدند كه مولانا مريد ژِنده پوشی گمنام گشته و هیچ توجهی به آنان نميكند از رو فتنه جویی را آغاز كردند و در عيان و نهان به شمس ناسزا می گفتند و همگی به خون شمس تشنه بودند
شمس از گفتار و رفتار ی گزنده مريدان خودبين و تعصب كور و آتشين قونويان رنجيده شد چاره ای جز كوچ نديد از اين رو در روز پنجشنبه 21 شوال سال 643 قونيه را به مقصد دمشق ترك گفت شمس در حجاب غيب فرو شد و مولانا نيز در آتش هجران بی قرار و نا آرام گشت مريدان كه ديدند رفتن شمس نيز مولانا را متوجه آنان نساخت لا به كنان نزد او آمدن و پوزش ها خواستند
پيش شيخ آمدن لابه كنان
كه ببخشا مكن دگر هجران
توبه ما بكن ز لطف قبول
گرچه كرديم جرمها ز فضول
مولانا فرزند خود سلطان ولد را با ده هزار درهم همراه جمعی به دمش فرستاد تا شمس را به قونيه باز گردانند سلطان ولد هم به فرمان پدر همراه جمعی از ياران سفر را آغاز كرد و پس از تحمل سختی های راه سر انجام پيك مولانا به شمس دست يافت و بااحترام و پيغام جان سوز او را به شمس رساند و آن آفتاب جهانتاب عزم باز گشت به قونيه نمود سلطان ولد به شكرانه اين موهبت يك ماه پياده در ركاب شمس راه پيمود تا آنكه به قونيه رسيدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد
No comments:
Post a Comment