گلهاشکفته . مرغ چمن در فغان چراست ؟
گلچین به باغ نیست . غم باغبان چراست ؟
شاعر معلوم نیست
نماند بلبلان را ذوق فریاد
یغمای جندقی
گل به مهد ناز و بلبل در نیاز اما دریغ
در به گلچین باز و هرسو در کمین . صیاد هست
عاشق اصفهانی
بلبل به گلستان جگرش خون شد و گلچین
از چیدن گل کام روا هست . روانیست
صابر همدانی
به کنجکاوی گلچین این چمن نازم
که غیر خار در این بو ستان بجا نگذاشت
عاشق اصفهانی
هر که آمد گل زباغ زندگانی چید و رفت
آمد و بر سستی اهل جهان خندید و رفت
کس از این ویرانه دل یکدانه حاصل برنداشت
هر که آمد پاره ای تخم هوس پاشید ورفت
میرزا صادق دستغیب - معاصر صفویه
به گلزاری که گلچین در به روی باغبان بندد
فغان از حسرت مرغی که در آن آشیان دارد
خاور قاجار
هر که میچیند گلی از باغ و بر سر میزند
مرغ روح بلبلی گرد سرش پر میزند
ابوترات متخلص به فرقتی
خوش ساعتی که یار گذر بر چمن کند
گل را به ناز چیند و در پیرهن کند
حیرتی قزوینی
باغبان چمن حسن توام گو دگران
گل بچینند که من با خس و خارش سازم
وحشی بافقی
باغبان چیدن گل سخت عقوبت دارد
بلبلی در قفسی به که گلی در سبدی
نادم لاهیجی
تا کی به بزم شوق غمت جا کند کسی
خون را بجای باده به مینا کند کسی
دندان چو در دهان نبود خنده بد نماست
دکان بی متاع چرا واکند کسی
چون شاخ گل به هر طرفی میل کرده ای
ترسم دراز دستی بیجا کند کسی
خوش گلشنی است حیف که گلچین روزگار
فرصت نمیدهد که تماشا کند کسی
قصاب کاشانی
بیا و دست زغارت بدار ای گلچین
ببین چگونه ستانند خونبهای گلی
افسر سبزواری
بستند عهد الفت . گلچین و باغبانی
بیچاره عندلیبی . افسوس گلستانی
عاشق اصفهانی
با غبان خار ندامت به جگر میشکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
شهریار
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
آن چيست كه آن را نخورد هرگز زن گر مـرد خورد قوي شود او را تن نرم است و لطيف است ولي در خوردن ...
-
سر و پا نغمه سوز و گداز است سر و پا آتش عشق و نیاز است سر و پا ناله هستم و خاموش است به ظاهر خاموش و باطن به جوش است چون آتشی سر تا به پ...
-
این چه شوریست که در دور قمر میبینم همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم هرکسی روز بهی می طلبد از ایام علت آن است که هر روز بدتر میبینم اب...
No comments:
Post a Comment