در روزهای آخر اسفند
در نیمروز روشن
وقتی بنفشه ها را با برگ و ریشه و پیوند و خاک
در جعبه های کوچک چوبین جای می دهند
جوی هزار... زمزمه درد و انتظار
در سینه می خروشد و بر گونه ها روان
جوی هزار..... زمزمه درد و انتظار
در سینه می خروشد و بر گونه ها روان
"ای کاش! آدمی وطنش را همچون بنفشه می شد با خود ببرد هر کجا که خواست.."
در روشنایی باران
در آفتاب پاک
در روز های آخر اسفند
در نیمروز روشن
( شفیعی کدکنی )
اثر : علرضا کدخدایی
No comments:
Post a Comment