کار می کنی
کار می کنی
عشق می کاری
و نان نقاشی می کنی
بر بوم اندیشه های عقیم ادعاگران
و سبد سبد نجابت عرضه می کنی
و آینه آینه عاطفه می بافی
و من لاف می زنم
و طامات می بافم
*
وقتی منِ شاعر
، این مدعی درد شناسی،
بی حس و پوشالی
از دست های پینه بسته ی تهیدستی
سخن می گویم،
چه انتظاری ست
از ناشاعرانِ کوچه های بی عاطفگی
و بی دردانِ نابارور دکه های یائسگی
که باورت داشته باشند
و نمکدان های شکسته ی ناسپاسی را
روی زخم های کهنه یِ دلواپسی ات
خالی نکنند؟!
No comments:
Post a Comment