Wednesday, November 9, 2016

چارلز بوکوفسکی


دوستان در تاریکی
--------------------
یادم می آید که گرسنه بودم و در شهری غریبه
داخل اتاقی کوچک با پرده های کشیده،
موسیقی کلاسیک گوش میکردم
جوان بودم
انگار چاقویی درونم بود
هیچ چاره ای جز پنهان شدن نداشتم
نه برای اینکه دلم برای خودم می سوخت بلکه به خاطر ترسم از شانس محدودم:
ارتباط
آهنگ ساز های قدیمی، موتسارت، باخ، بتهوون، برامس
تنها کسانی بودند که با من حرف میزدند
و آنها همه مرده بودند
سر آخر، گرسنه و فرسوده
مجبور شدم برای یک لقمه نان
به خیابان بروم و برای شغل های مزخرف
تن به مصاحبه با آدم های پشت میز نشینی بدهم
که نه صورت داشتند و نه چشم.
آنها وقتم را میدزدیدند
لهش میکردند
رویش میشاشیدند
حالا برای ویراستارها، خوانندگان و منتقدها کار میکنم
ولی هنوز ول میگردم، و با موتسارت و باخ و برامس و زنبورها و
بعضی دوستان
بعضی آدمها
می نوشم
بعضی وقتها تنها چیزی که نیاز داریم تا بتوانیم تنهایی راه خودمان را
برویم
مردگانی اند
که دیوارهایی را که محصورمان کرده اند
می لرزانند
---------------------------
ترجمه : پیمان خاکسار
سوختن در آب، غرق شدن در آتش
نشر چشمه

No comments:

Post a Comment