سعدي - غزليات
برآمد باد صبح و بوي نوروز
به کام دوستان و بخت پيروز
مبارک بادت اين سال و همه سال
همايون بادت اين روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش ميفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را ديده بردوز
بهاري خرمست اي گل کجايي
که بيني بلبلان را ناله و سوز
جهان بي ما بسي بودست و باشد
برادر جز نکونامي ميندوز
نکويي کن که دولت بيني از بخت
مبر فرمان بدگوي بدآموز
منه دل بر سراي عمر سعدي
که بر گنبد نخواهد ماند اين کوز
دريغا عيش اگر مرگش نبودي
دريغ آهو اگر بگذاشتي يوز
No comments:
Post a Comment