با عقل گشتم همسفر، یک کوچه راه از بی کسی
شد ریشه ریشه دامنم، از خار استدلال ها
هر شب کواکب کم کنند از روزی ما پارهای
هر روز گردد تنگ تر، سوراخ این غربال ها
حیران اطوار خودم، درمانده ی کار خودم
هر لحظه دارم نیتی، چون قرعه ی رمال ها
هر چند صائب میروم، سامان نومیدی کنم
زلفش به دستم میدهد، سررشته ی آمال ه
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
آن چيست كه آن را نخورد هرگز زن گر مـرد خورد قوي شود او را تن نرم است و لطيف است ولي در خوردن ...
-
سر و پا نغمه سوز و گداز است سر و پا آتش عشق و نیاز است سر و پا ناله هستم و خاموش است به ظاهر خاموش و باطن به جوش است چون آتشی سر تا به پ...
-
این چه شوریست که در دور قمر میبینم همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم هرکسی روز بهی می طلبد از ایام علت آن است که هر روز بدتر میبینم اب...
No comments:
Post a Comment