محو بودم ، هر چه دیدم ،دوش دانستم تویی
گر همه مژگان گشود آغوش ، دانستم تویی
حرف غیرت راه میزد از هجوم ما و من
بر در دل تا نهادم گوش ، دانستم تویی
مشت خاک و این همه سامان ناز ،اعجاز کیست؟
بیش ازین از من غلط مفروش ، دانستم تویی
نیست ساز هستیام تنها دلیل جلوهات
با عدم هم گر شدم همدوش ، دانستم تویی
محرم راز حیا آیینه دار دیگر است
هر چه شد از دیدهها روپوش ، دانستم تویی
غفلت روز وداعم از خجالت آب کرد
اشک میرفت و من بیهوش دانستم تویی
بیدل امشب سیر آتشخانهٔ دل داشتم
شعلهای را یافتم خاموش ، دانستم تویی
گر همه مژگان گشود آغوش ، دانستم تویی
حرف غیرت راه میزد از هجوم ما و من
بر در دل تا نهادم گوش ، دانستم تویی
مشت خاک و این همه سامان ناز ،اعجاز کیست؟
بیش ازین از من غلط مفروش ، دانستم تویی
نیست ساز هستیام تنها دلیل جلوهات
با عدم هم گر شدم همدوش ، دانستم تویی
محرم راز حیا آیینه دار دیگر است
هر چه شد از دیدهها روپوش ، دانستم تویی
غفلت روز وداعم از خجالت آب کرد
اشک میرفت و من بیهوش دانستم تویی
بیدل امشب سیر آتشخانهٔ دل داشتم
شعلهای را یافتم خاموش ، دانستم تویی
No comments:
Post a Comment