Thursday, July 24, 2014

دلی ، مانده صد زخم خنجر در او

دلی ، مانده صد زخم خنجر در او
دلی ، کین خون برادر در او
دلی ، در عزای عزیزان به درد
ندانی که نامرد با ما چه کرد
گرفتند و بردند و آویختند
چه خون ها که هر صبحدم ریختند
ندادند رخصت که بیوه زنی
بر آرد ز سوز جگر شیونی
...
بپرس از شقایق که چون می دمد
که جای گل از خاک خون می دمد
...
ندیدی تو آن کودک شیر خوار
که غلتید بر خاک این رهگذار
ز پستان مادر که خون می چکید
پی شیر می گشت و خون می مکید
ندیدی تو آن نو عروس جوان
ز خون کرده آرایش گیسوان
نیاسوده در بستر آرزو
فروخفت بر خاک خونین کو
ندیدی تو آن درد بیدادگر
پسر غرق خون روی دست پدر
از آن نعره ی درد و فریاد کین
بلرزد دل کوه و پشت زمین ...


No comments:

Post a Comment