Friday, April 21, 2017

صائب تبریزی







میرزا محمّدعلی صائب تبریزی (زادهٔ ۱۰۰۰ هجری/۱۵۹۲ میلادی تبریز[۱] درگذشتهٔ ۷–۱۰۸۶ هجری/۱۶۷۶ میلادی اصفهان[۱][۲]) بزرگ‌ترین غزل‌سرای سده یازدهم هجری و نامدارترین شاعر زمان صفویه است.
میرزا محمّدعلی صائب تبریزی (زادهٔ ۱۰۰۰ هجری/۱۵۹۲ میلادی تبریز[۱] درگذشتهٔ ۷–۱۰۸۶ هجری/۱۶۷۶ میلادی اصفهان[۱][۲]) بزرگ‌ترین غزل‌سرای سده یازدهم هجری و نامدارترین شاعر زمان صفویه است.
صائب سبکی را به کمال رساند که چند سده پس از او سبک هندی نامیده شد.[۴] او اسلوب معادله یا «مدعا مثل» را بیش از دیگر شاعران  هم‌روزگارش به کار برده است. نازکی خیال و لطافت اندیشه و مضمون سازی‌های ظریف و معنی‌های بیگانه و باریک در شعر وی دیده می‌شود. ابیات غزل وی استقلال معنایی دارند و در یک غزل از چندین موضوع سخن گفته است.
صائب را شاعر تک‌بیت‌ها نیز گفته‌اند. از بیت‌های مشهور اوست:
پاکان ستم ز جور فلک بیشتر کشندگندم چو پاک گشت خورَد زخم آسیا
همچو کاغذباد گردون هر سبک‌مغزی که یافتدر تماشاگاه دوران می‌پراند بیشتر
اظهار عجز نزد ستم پیشه ابلهیستاشک کباب موجب طغیان آتش است
به فکر معنی نازک چو مو شدم باریکچه غم ز موی‌شکافان خرده‌بین دارم
پر در مقام تجربت دوستان مباشصائب غریب و بی‌کس و بی‌یار می‌شوی
نازک‌خیالی در تصویر صائب سوی چمن چو آب روان شو که غنچه‌ها|چون ماهیان تشنه دهان باز کرده‌اند (صائب، صیادان معنی

Tuesday, April 18, 2017

فریدون مشیری

تفنگت را زمین بگذار
 که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبانِ دل -دلی لبریزِ مهر تو-
 تو ای با دوستی دشمن
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
 زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
 فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید
برادر!
گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
 تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
 این دیو انسان کش برون آید
تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
 چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
 به خاک و خون بغلتانی؟
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را -برادر جان-
به زور این زبان نافهم آتشبار
 نباید جست
اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
 تفنگت را زمین بگذار
فریدون مشیری

Monday, April 17, 2017

بهارِ سعید

اندیشه را زبان گواراست پارسی
 هر واژه یک نگینه ی گویاست پارسی
از هر دهن ز بسکه دل انگیز می چمد
 گویی سروش بردن دلهاست پارسی
شبها نیوشه، کودک گهواره ی مرا
 شیرینی ترانه ی فرداست پارسی
برخاست از «دهار» و فرا رفت هر کنار
 بس پهنه را هنرکده آراست پارسی
آوازه ساز بلخ و سمرکند و دامغان
 شیراز و غزنه ، توس و هریوا ست پارسی
فردوسی و سنائی و خیام و مولوی
 حافظ فروغ و رابعه ی ماست پارسی
از رودکی و حنظله تا روزگار من
 آمو ترین سروده ی دریاست پارسی
پیشینه ی ترا ز چه آغاز سر نهم؟
 زیرا هزاره هاست که برپاست پارسی
نازم به یادگار نیاکانیم، نگر
 پیداست هر چکامه که زیباست پارسی
برگیزه ی شناسه ی من، وخش چامه ام
 ای خوش که سرزمین مرا خاست پارسی
پرپر کنم درود، « بهارِ سعید » را
 در پیش پا اگر که پذیراست پارسی
بهارِ سعید

Sunday, April 16, 2017

سیمین بهبهانی

شهر خواب آلوده را بیدار می خواهد چه کار؟
این همه دار است! استان دار می خواهد چه کار؟
رازهای پشت پرده یک به یک شد بر ملا
پرده ی بی پرده را اسرار می خواهد چه کار؟
هر خلافی ریشه اش خشکانده شد در این دیار
شهر ما امن است! پس سرکار می خواهد چه کار؟
با وجود این همه غارتگر دارای پست
مملکت باور بکن اشرار می خواهد چه کار؟
آن که آب از کله اش رد شد، قضاوت باشما
واقعا پیژامه و شلوار می خواهد چه کار؟
هر دروغی را که می شد برزبان آورد و رفت
مانده ام این کار او، انکار می خواهد چه کار؟
سرزمینی که ندارد یک نفر بیکار، پس
یک وزارتخانه مثل کار می خواهد چه کار؟
تا چنین روشن تر از روز است و گویاتر ز بوق
این تورم شاخص آمار می خواهد چه کار؟
کاسبان هم مثل زالو خون ما را می مکند
خاک ایران این همه خونخوار می خواهد چه کار؟
با وجود حضرت استاد "خسرو معتضد'
کشور ما "ایرج افشار" می خواهد چه کار؟
با بزرگانی نظیر حاج "مسعود" و "فرج"
سینما، "فرهادی" و اسکار می خواهد چه کار؟
خشک چون دریاچه شد، تبدیل می گردد به دشت
دشت،
سرزمینم مرغ ماهی خوار می خواهد چه کار؟

سیمین بهبهانی

Saturday, April 15, 2017

چند نمونه از دوبیتی های باباطاهر:















باباطاهر یا باباطاهر عریان،[۱][۲] عارف، شاعر ایرانی تبار و دوبیتی سرای اواخر سده چهارم و اواسط سده پنجم هجری (سده ۱۱مایران و در دورانطغرل بیک سلجوقی بوده است.[۴] بابالقبی بوده که به پیروان وارسته 
می‌داده‌اند و عریان به دلیل بریدن وی از تعلقات دنیوی بوده است.
از خاندان، تحصیلات و زندگی باباطاهر اطلاعات صحیحی در دسترس نیست اما بنا به نوشته راوندی در راحةالصدور، باباطاهر در سال ۴۴۷ هجری با طغرل سلجوقی دیدار کرده و مورد احترام وی نیز قرار گرفته است. در یکی از دوبیتی‌های مشهورش[۶] سال تولدش را به حروف ابجد گنجانیده که پس از محاسبه توسط میرزا مهدی خان کوکب به سال ۳۲۶ هجری رسیده‌است. اما رشید یاسمی با استناد به همان دو بیتی و اشاره به اهمیت عدد ۱۰۰۰ نزد اغلب ملل برآن رفته است که مقصود باباطاهر از واژه الف سال ۱۰۰۰۰م بوده و در نتیجه مقارن سالهای ۳۹۰ و ۳۹۱ (برابر با ۱۰۰۰ میلادی) زاده شده است.[۷] او پس از ۸۵ سال زندگی، در همدان[۲][۴] وفات یافته است

از خاندان، تحصیلات و زندگی باباطاهر اطلاعات صحیحی در دسترس نیست اما بنا به نوشته راوندی در راحةالصدور، باباطاهر در سال ۴۴۷ هجری با طغرل سلجوقی دیدار کرده و مورد احترام وی نیز قرار گرفته است. در یکی از دوبیتی‌های مشهورش[۶] سال تولدش را به حروف ابجد گنجانیده که پس از محاسبه توسط میرزا مهدی خان کوکب به سال ۳۲۶ هجری رسیده‌است. اما رشید یاسمی با استناد به همان دو بیتی و اشاره به اهمیت عدد ۱۰۰۰ نزد اغلب ملل برآن رفته است که مقصود باباطاهر از واژه الف سال ۱۰۰۰۰م بوده و در نتیجه مقارن سالهای ۳۹۰ و ۳۹۱ (برابر با ۱۰۰۰ میلادی) زاده شده است.[۷] او پس از ۸۵ سال زندگی، در همدان[۲][۴] وفات یافته است

آرامگاه باباطاهر در شمال شهر همدان و در میدانی به نام وی قرار دارد. این آرامگاه در سال ۱۳۴۴ ساخته شده و در سال ۱۳۸۳ بازسازی شده است.[۲] بنای مقبره باباطاهر در گذشته  چندین بار بازسازی شده‌است. در قرن ششم هجری برجی آجری و هشت ضلعی بوده‌است. در دوران حکومت رضاشاه پهلوی نیز بنای آجری دیگری به جای آن ساخته شده بود. درجریان  این بازسازی لوح کاشی فیروزه‌ای رنگی مربوط به سده هفتم هجری به دست آمد که دارای کتیبه‌ای به خط کوفی برجسته و آیاتی از قرآن است و هم اکنون در موزه ایران باستان نگهداری می‌شود. احداث بنای جدید در سال ۱۳۴۴۴ خورشیدی به همت انجمن آثار ملی و شهرداری وقت همدان و توسط مهندس محسن فروغی انجام شده‌است. این بنای تاریخی طی شماره ۱۷۸۰ در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۷۶ به ثبت آثار تاریخی و ملی ایران رسیده‌است. در اطراف بنای جدید فضای سبز وسیعی احداث شده است.[۸]
برخی از بزرگان و ادیبانی که در جوار مزار باباطاهر آرمیده‌اند:
آرامگاهی نیز بنام آرامگاه باباطاهر در خرم‌آباد منسوب به این شاعر است که هویت واقعی صاحب آرامگاه همچنان ناشناخته است

آثار باباطاهر[ویرایش]

برخی معتقدند ترانه‌ها یا دو بیتی‌های باباطاهر در بحر هزج مسدس محذوف سروده شده‌است.[۱۱] اکثر منابع قدیمی اشعار او را لرینامیده اند.[۱۲][۱۳] البته اطلاق عنوان فهلویات بر این نوع دو بیتی‌ها احتمالاً نشان می‌دهد که آنها در زبان پهلوی و مربوط به گویش ایران میانه آن باشد.[۴][۱۴] با این حال روبن آبراهامیان خاورشناس ارمنستانی به این نتیجه رسید که گویش بکار رفته در دوبیتی‌های باباطاهر گرایش نزدیکی با گویش مورد استفاده توسط یهودیان معاصر همدان دارد.[۴][۱۵] دو قطعه و چند غزل و مجموعه کلمات قصار به زبان عربی از آثار دیگر اوست. کتاب سرانجام شامل دو بخش عقاید عرفاً و صوفی و الفتوحات الربانی فی اشارات الهمدانی است. چند نمونه از دوبیتی های باباطاهر

Thursday, April 13, 2017

ژان-پل سارتر







ژان-پل شارل ایمار سارْتْرْ (به فرانسویJean-Paul Charles Aymard Sartre) (زاده ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ - درگذشته ۱۵ آوریل ۱۹۸۰) فیلسوف، اگزیستانسیالیست، رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویسو منتقد فرانسوی بود.
سارتر در روز ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ در پاریس به دنیا آمد. پدرش «ژان باپتیست سارتر» (۱۸۴۷–۱۹۰۶) افسر نیروی دریایی فرانسه بود و مادرش «آنه ماری شوایتزر» (۱۸۸۲–۱۹۶۹) دخترعموی «آلبرت شوایتزر» پزشک معروف، برندهٔ جایزه صلح نوبل است. پانزده‌ماهه بود که پدرش به علت «تب» از دنیا رفت. پس از آن مادرش به نزد والدینش در مودون بازگشت.
پدربزرگش «شارل شوایتزر» یکی از عموهای آلبرت شوایتزر در مدرسه به آموزش زبان آلمانی اشتغال داشت. ژان در خانه زیر نظر او و چند معلم خصوصی دیگر تربیت شد و در خردسالی خواندن و نوشتن (فرانسه و آلمانی) را فراگرفت. در کودکی چشم راستش دچار آب مروارید شد،  به تدریج انحراف به خارج پیدا کرد و قدرت بیناییش را از دست داد.
تا ده سالگی بیشتر خانه نشین بود ارتباط بسیار کمی با مردم داشت. همانگونه که خود در کتاب «کلمات» دوران کودکیش را بیان می‌کند، کودکی تیزهوش اما گوشه گیر بود و سال‌های کودکی را بیش از هرجا میان انبوه کتاب‌ها به خواندن آثار مهم ادبی و تاریخی گذرانده‌است. پس از آن به مدرسه لیس هنری هشتم رفت. دوازده سال بود که مادرش دوباره ازدواج کرد و با همسر جدیدش که یکی از دوستان قدیمی پدر ژان بود به شهر «لا روشل» نقل مکان نمود. این اقدام موجب نفرت سارتر از مادرش شد. تا ۱۵ سالگی برای تحصیل به مدرسه یی در «لا روشل» رفت اما تحمل شرایط مدرسه و رفتارهای خشونت‌آمیز دانش آموزان دیگر برای او بسیار دشوار بود.
ژان در سال ۱۹۲۰ به یک مدرسه شبانه‌روزی در پاریس فرستاده شد. در آنجا با یکی از همکلاسی‌هایش به نام «ٔپل نیزان» آشنا شد که این آشنایی به یک رفاقت درازمدت انجامید. نیزان در معرفی ادبیات معاصر به سارتر نقش بسزایی داشت.
در سال ۱۹۲۲ موفق به گرفتن دیپلم شد، پس از آن تصمیم گرفت به همراه «نیزان» در «دانشسرای عالی پاریس» در رشتهٔ آموزگاری ادامه تحصیل دهد. ۱۹۲۴ در امتحان ورودی از ۳۵ نفر قبول شده نهایی، رتبه هفتم را به دست می‌آورد. به همراه نیزان دست به انتشار مجله‌ای در دانشسرا می‌زند.
سارتر و دوبووار در کنار بنای یادبود انوره دو بالزاک
چهار سال بعد در امتحانات نهایی رشته فلسفه مردود می‌شود. دلیل رد شدن نیز عقیده سارتر در مورد فلسفه بود. او عقیده داشت «فلسفه فهمیدنی است، نه حفظ کردنی». سال بعد (۱۹۲۹) در امتحانات نهایی جایگاه نخست نصیب سارتر می‌شود و «سیمون دوبووار» و «ژان هیپولیت» و «پل نیزان» مقام‌های بعدی را کسب می‌کنند.
سیمون دوبووار، فیلسوف، نویسنده و فمینیست فرانسوی همراه و همدم مادام‌العمر او بود. آشنایی این دو به سال ۱۹۲۹۹ و زمان آمادگی دوبووار برای امتحانات فلسفه در سوربن بازمی‌گردد. سیمون دوبووار دختر ناز پرورده‌ای که تحت سلطه قرار دادهای مذهب کاتولیک بود بعد از آشنایی با سارتر شدیداً و عمیقاً به او دلبسته می‌شود و تا آخر عمر با او همراه می‌ماند هر چند که این رابطه در سال‌های پایانی عمر سارتر تا حدودی ضعیف می‌شود.
پس از اتمام تحصیلات در دبیرستان‌های «لو آور» و «لیون» به تدریس فلسفه پرداخت. پس از مدتی تصمیم گرفت که برای کامل شدن تحقیقاتش در زمینه فلسفه پدیدار شناسی هوسرل راهی آلمان شود[۱]. با استفاده از یک بورس تحصیلی به آلمان رفت و در برلین به ادامهٔ تحصیل پرداخت. در اینجا بود که آشنایی عمیقتری با آثار فیلسوفان بزرگی همچون مارتین هایدگر (فلسفه اصالت وجود یا اگزیستانسیالیسم) و ادموند هوسرل (فلسفه پدیدارشناسی) پیدا کرد. اما پس از چندی تاب تحمل حکومت آلمان نازی را نیاورد، به  پاریس برگشت و کار تدریس فلسفه را دنبال نمود.
سارتر از کودکی در پی کسب شهرت بود. به همین دلیل به نویسندگی روی آورد. با این همه مدت‌های مدیدی نوشته‌هایش یکی پس از دیگری از سوی ناشران بازگشت داده می‌شدند و او بدینخاطر نتوانست به آرزوی دیرینه‌اش جامه عمل بپوشاند. اما در ۱۹۳۸ و با نگارش نخستین رمان فلسفی‌اش با نام «تهوع» به شهرتی فراگیر دست یافت. در این رمان تکان دهنده دلهره وجود و بیهودگی ذاتی هستی، با جسارتی بی‌سابقه ترسیم شده‌است. پس از آن، نگارش مجموعه‌ای از داستان‌ها با نام «دیوار» (۱۹۳۹) را آغاز کرد که به دلیل شروع جنگ جهانی دوم ناتمام ماند. سارتر تا آخر عمر با سیمون دوبوار ارتباط داشت  اما آنها که ازدواج را یک امر بورژوایی می‌دانستند، تا آخر عمر با هم ازدواج نکردند. یکی از مواردی که در آن سارتر همیشه مورد انتقاد بوده زندگی سه نفره او با دوبوار و یک دختر جوان بوده است. دوبوار که دو جنس گرا بود و به دختران جوان تمایل داشت با مشورت سارتر دختر جوانی را وارد روابط آنها می‌کرد و این روابط گاهی چند ماه طول می‌کشید.[۲] در جریان این روابط دخترانی مثل ناتالی سوروکین، وندا کساکیویکز و بیانکا لمبلین به شدت آسیب دیدند.[۳][۴]


Sunday, April 9, 2017

فروغ فرخزاد


به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی  می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد 
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد

تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

تا راهرو نباشی کی راهبر شوی


ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی

تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق

هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد

آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد

بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر

کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی

از پای تا سرت همه نور خدا شود

در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

وجه خدا اگر شودت منظر نظر

زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود

در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی

گر در سرت هوای وصال است حافظا

باید که خاک درگه اهل هنر شوی