چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خود که مرگ من تماشاییست
ببین مرگ مرا در خود که مرگ من تماشاییست
مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی غم نمیگرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
رفیقان یک به یک رفتند مرا باخود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم ؟
نادر نادرپور
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
رفیقان یک به یک رفتند مرا باخود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم ؟
نادر نادرپور
No comments:
Post a Comment