پیکِ شفق
بر لبم لرزشِ صدایی نیست
نای بشکسته را نوایی نیست
عشق و پنھان شدن؟ چه حرفست این!
بھرِ خورشید اختفایی نیست
در خم و پیچِ کورہراہِ حیات
بھتر از عشق رھنمایی نیست
رہ نیابد به ساحلِ مقصود
زورقی را که ناخدایی نیست
نیست راھی که در خم و پیچش
بیمِ لغزیدن و خطایی نیست
نیست معیارِ سنجش غل و ناب
گر تمیزِ مس و طلایی نیست
چون نسیمِ سحر سبکخیزیم
گام ما را صدای پایی نیست
چشم آئینه، روشن از عشق است
دلِ بیعشق را صفایی نیست
روز بگذشت، لحظه را دریاب
فرصتِ عمر را بقایی نیست
در کفِ اعتبارِ پیکِ شفق
بهجز از خونِ شب، حنایی نیست
در چمنزارِ حسن گردیدیم
رنگ و بوی گل و وفایی نیست
با که گوییم رازِ دل «سرمد»
محرمِ دردآشنایی نیست
No comments:
Post a Comment