Wednesday, August 19, 2015

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم


هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم


نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم



به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم


شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم



حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد


دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم



مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی


که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم



من رمیده دل آن به که در سماع نیایم


که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم



بیا به صلح من امروز در کنار من امشب


که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم



مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم


که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم



به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت


که تندرست ملامت کند چو من بخروشم



مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن


سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم



به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل


و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

No comments:

Post a Comment