Saturday, November 7, 2015

آزادی


آزادی
برای کسی که سال ها
با میله میله ی سلولش
نفس کشیده است
یعنی حبس ابد
از پای چوبه ی دار
آخرین حرف هایم را
میان بغضی پنهان می کنم
که بعدازمن
گره از طنابش باز کنیدو
مثل نامه ای بی تفاوت
برای خانواده ای که منتظر وصیتی نبوده اند...
فکر کنید اصلا خانواده ای نبوده اند
پشت این همه سال
دیواربادیوار
دربند.......... آزاد بوده ام
زندان بود که در کوچه پرسه می زد
زندان بود که در خیابان میله های ممـــــــــــــتد می کشید
زندان !هدف داشت در شهر محاصره ام کند
به این جا که می آمدم فهمیدم
پشت سرم جای آب حرف می پاشیدند
کسی انتظار مرا نداشت
مثل روز تولدم
از برادری که بعداز من به دنیا آمد فهمیدم
از پای چوبه ی دار
محکوم به فرار
تمام حرف های کثیفی
که رفتگرها جمع کرده اند
گردن می گیرم
پیش از آن که طناب گردنم را بگیرد
من هیچ وقت شبیه هیچکس
حتی شبیه خودم زندگی نکرده ام
و خودکشی
سرشاراز حدس و گمان هاست ..
.از مجموعه ی در دست انتشار (حتی شبیه خودم زندگی نکرده ام )
منیره حسینی

No comments:

Post a Comment