روزکی چند در جهان بودم | بر سر خاک باد پیمودم | |
ساعتی لطف و لحظهای در قهر | جان پاکیزه را بیالودم | |
با خرد را به طبع کردم هجو | بی خرد را به طمع بستودم | |
آتشی بر فروختم از دل | وآب دیده ازو بپالودم | |
با هواهای حرص و شیطانی | ساعتی شادمان نیاسودم | |
آخر الامر چون بر آمد کار | رفتم و تخم کشته بدرودم | |
کس نداند که من کجا رفتم | خود ندانم که من کجا بودم |
Saturday, March 31, 2012
روزکی چند در جهان بودم
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
-
آن چيست كه آن را نخورد هرگز زن گر مـرد خورد قوي شود او را تن نرم است و لطيف است ولي در خوردن ...
-
این چه شوریست که در دور قمر میبینم همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم هرکسی روز بهی می طلبد از ایام علت آن است که هر روز بدتر میبینم اب...
-
سر و پا نغمه سوز و گداز است سر و پا آتش عشق و نیاز است سر و پا ناله هستم و خاموش است به ظاهر خاموش و باطن به جوش است چون آتشی سر تا به پ...
No comments:
Post a Comment