Thursday, June 9, 2016

فریدون مشیری

میخواهم و میخواستمت ، تا نفسم بود
می سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

عشق تو بسم بود که این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند ققسم بود

آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود

دست من و آغوش تو هیهات ، که یک روز
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم ، بخدا گر هوسم بود ، بسم بود
فریدون مشیری

No comments:

Post a Comment