چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطا است
سخن شناس نه ئ جان من خطا این جاست
Tuesday, April 24, 2012
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
بزرگی به مردی و فرهنگ بود --------- گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما --------- که شد مهر میهن فراموش ما که انداخت آتش در این بوستان --------- کز آن سوخت جان و دل دوستان چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟ ------------- خرد را فکندیم این سان ز کار نبود این چنین کشور و دین ما ---------- کجا رفت آیین دیرین ما؟ به یزدان که این کشور آباد بود ------------ همه جای مردان آزاد بود در این کشور آزادگی ارز داشت ------------ کشاورز خود خانه و مرز داشت گرانمایه بود آنکه بودی دبیر -------------- گرامی بد آنکس که بودی دلیر نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت ----------- نه بیگانه جایی در این خانه داشت از آنروز دشمن بما چیره گشت ---------------- که ما را روان و خرد تیره گشت از آنروز این خانه ویرانه شد ------------- که نان آورش مرد بیگانه شد چو ناکس به ده کدخدایی کند ------------- کشاورز باید گدایی کند به یزدان که گر ما خرد داشتیم ------------ کجا این سر انجام بد داشتیم بسوزد در آتش گرت جان و تن ------------ به از زندگی کردن و زیستن اگر مایه زندگی بندگی است -------------- دو صد بار مردن به از زندگی است بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم -------------- برون سر از این بار ننگ آوریم
No comments:
Post a Comment