Tuesday, April 24, 2012

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خود پرستی

... عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارَت گر بت نمی‌پرستی

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را

تا کی کند سیاهی چندین درازدستی؟

در گوشه سلامت مستور چون توان بود؟

تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی!

آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست

کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی

عشقت به دست طوفان خواهد سپرد «حافظ»

چون برق از این کشاکش پنداشتی که جست
ی

No comments:

Post a Comment