عيب كسان منگر و احسان خويش
ديده فرو بر به گريبان خويش
آينه روزي كه بگيري به دست
خود شكن آن روز مشو خود پرست
... خويشتن آراي مشو چون بهار
تا نكند در تو طمع روزگار
عمر به خشنودي دلها گذار
تا ز تو خشنود شود كردگار
درد سِتاني كن و درمان دهي
تات رسانند به فرماندهي
گرم شو از مهر و ز كين سرد باش
چون مه و خورشيد جوانمرد باش
هر كه به نيكي عمل آغاز كرد
نيكي او روي بدو باز كرد
جامی
ديده فرو بر به گريبان خويش
آينه روزي كه بگيري به دست
خود شكن آن روز مشو خود پرست
... خويشتن آراي مشو چون بهار
تا نكند در تو طمع روزگار
عمر به خشنودي دلها گذار
تا ز تو خشنود شود كردگار
درد سِتاني كن و درمان دهي
تات رسانند به فرماندهي
گرم شو از مهر و ز كين سرد باش
چون مه و خورشيد جوانمرد باش
هر كه به نيكي عمل آغاز كرد
نيكي او روي بدو باز كرد
جامی
No comments:
Post a Comment