Wednesday, October 8, 2014

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامـان نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت
کـه اگر ســــر برود از دل و از جــــان نرود
از دماغ من سرگشته خیال رخ دوست
به جـــفای فلک و غصــــــه دوران نرود
هر چه جز بار غمت بر دل مسکین من است
برود از دل مـــن و از دل مـــــن آن نـــــــرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود
گر رود از پی خوبان دل من معذور است
درد دارد چــــه کنــد کز پی درمـان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبــان ندهد و از پی ایشــــان نرود

No comments:

Post a Comment