و این منم
زنی تنها
در آستانهی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصلها را میدانم
و حرف لحظهها را میفهمم
نجاتدهنده در گور خفته است
و خاک ‚ خاک پذیرنده
اشارتی ست به آرامش
زمان گذشت و
ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد میآید
در کوچه باد میآید
و من به جفتگیری گلها میاندیشم ...
زنی تنها
در آستانهی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی
زمان گذشت
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
چهار بار نواخت
امروز روز اول دیماه است
من راز فصلها را میدانم
و حرف لحظهها را میفهمم
نجاتدهنده در گور خفته است
و خاک ‚ خاک پذیرنده
اشارتی ست به آرامش
زمان گذشت و
ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد میآید
در کوچه باد میآید
و من به جفتگیری گلها میاندیشم ...
فروغ فرخزاد
No comments:
Post a Comment