Friday, December 19, 2014

و من آن روز را انتظار می کشم

روزی ما دوباره کبوترهایِ مان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دستِ زیبائی را خواهد گرفت.


روزی که کم ترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برایِ هر انسان
برادری ست.
روزی که دیگر درهایِ خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ئی ست
و قلب
برایِ زنده گی بس است.

روزی که معنایِ هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطرِ آخرین حرف دنبالِ سخن نگردی.

روزی که آهنگِ هر حرف، زنده گی ست
تا من به خاطرِ آخرین شعر رنجِ جُست و جویِ قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه ئی ست
تا کم ترین سرود، بوسه باشد.

روزی که تو بیائی، برایِ همیشه بیائی
و مهربانی با زیبائی یک سان شود.

روزی که ما دوباره برایِ کبوترهایِ مان دانه بریزیم...

و من آن روز را انتظار می کشم
حتا روزی
که دیگر
نباشم.

No comments:

Post a Comment