Thursday, December 10, 2015

در این بُن بست


دهان ات را می بویند
مبادا که گفته باشی دوست ات می دارم.
دل ات را می بویند
روزگارِ غریبی ست، نازنین

و عشق را
کنارِ تیرکِ راه بند
تازیانه می زنند.

عشق را در پستویِ خانه نهان باید کرد

در این بُن بستِ کج و پیچِ سرما
آتش را
به سوخت بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبی ست، نازنین

آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.

نور را در پستویِ خانه نهان باید کرد

آنک قصابان اند
بر گذرگاه ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون آلود
روزگارِ غریبی ست، نازنین

و تبسّم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستویِ خانه نهان باید کرد

کبابِ قناری
برآتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبی ست، نازنین

ابـلـیـسِ پیروز مـسـت
سـورِ عـزایِ ما را بر سـفـره نـشـسـتـه اسـت!

خدا را در پستویِ خانه نهان باید کرد...!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از

No comments:

Post a Comment