Friday, September 9, 2016

دوباره می‌سازمت وطن!


دوباره می‌سازمت وطن! 
اگر چه با خشت جان خویش ...

ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش...

دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو ...

دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش...


دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه میرود ...

به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش ...

اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد ...

که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش...

کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف ...

چو کوه می بخشدم شکوه ،
به عرصه ی امتحان خویش ...

اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،

جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش...


حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم...

که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش ...

هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش ...

گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش ...

دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست ...

دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش ...

No comments:

Post a Comment