Wednesday, May 30, 2012

چهـار كـس را داد مردی يك درم


چهـار كـس را داد مردی يك درم
هـر يكی از شـهـری افـتـاده بـهـم

پارسی و ترك و رومی و عـرب
جمله با هم در نزاع و در غضب

پارسی گـفـتا ازين چون وارهـيـم
هـم بيا كاين را به انگـوری دهـيم

آن يكي ديگـر عرب بـُد گـفـت لا
من عنب خواهم نه انگور أی دغا

آن يكی تركی بُد و گفت أی كُـزم
من نميخواهم عـنـب خـواهـم ازُم

آن يكي رومی بگفت اين قـيل را
ترك كـن خواهم من اسـتافـيـل را

در تـنـازع مـشـت برهـم مـيـزدند
كـه ز سِــر نـام هـا غـافـل بـودنـد

مـشـت بـرهـم ميزدند از ابـلـهـی
پـُر بُدند از جهـل و از دانش تهــی

صاحب سِری عزيزی صد زبان
گــر بـُدی آنجا بـدادی صلح شـان

پس بگفتی او كه من زين يك در
آرزوی جـمـله تـان را مـی خـرم

پس زبان محرمی خود ديگر است
(همدلی) از (همزبانی) بهتر است
 

No comments:

Post a Comment