من کبوتر های شعرم را دهم پرواز؟
شهر را گویی نفس در سینه پنهان است
شاخسار لحظه ها را برگی از برگی نمی جنبد
آسمان در چار دیوار ملال خویش، زندانی است
روی این مرداب، یک جنبنده پیدا نیست
آفتاب از این همه دلمردگی ها روی گردان است
بال پرواز زمان بسته ست!
هر صدایی را زبان بسته ست!
زندگی سر در گریبان است !
ای قناری های شیرین کار،
آسمان شعرتان از نغمه ها سرشار!
ای خروشان موج های مست،
آفتاب قصه هاتان گرم،
چشمه ی آوازتان تا جاودان جوشان،
شعر من می میرد و هنگام مرگش نیست!
زیستن را در چنین آلودگی ها زاد و برگش نیست!
ای تپش های دل بی تاب من!
ای سرود بی گناهی ها!
ای تمنا های سرکش،
ای غریو تشنگی ها!
در کجای این ملال آباد،
من سرودم را کنم فریاد؟
در کجای این فضای تنگ بی آواز،
من کبوتر های شعرم را دهم پرواز؟
"فریدون مشیری"
ای قناری های شیرین کار،
آسمان شعرتان از نغمه ها سرشار!
ای خروشان موج های مست،
آفتاب قصه هاتان گرم،
چشمه ی آوازتان تا جاودان جوشان،
شعر من می میرد و هنگام مرگش نیست!
زیستن را در چنین آلودگی ها زاد و برگش نیست!
ای تپش های دل بی تاب من!
ای سرود بی گناهی ها!
ای تمنا های سرکش،
ای غریو تشنگی ها!
در کجای این ملال آباد،
من سرودم را کنم فریاد؟
در کجای این فضای تنگ بی آواز،
من کبوتر های شعرم را دهم پرواز؟
"فریدون مشیری"
No comments:
Post a Comment