Thursday, March 5, 2015

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای ؟


ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای ؟

وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای ؟

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من


لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای ؟

بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم

وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای ؟

گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت

فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای ؟

من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو

هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیده‌ای
؟

No comments:

Post a Comment