آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست ؟
وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست ؟
وآنکه سوگند خورم جز به سر او نخورم
وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست ؟
وآنکه سوگند خورم جز به سر او نخورم
وآنکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست
وآنکه جانها بسحر نعره زنانند ازو
وآنکه ما را غمش از جای ببُردست کجاست ؟
جانِ جانست وگر جای ندارد چه عجب!
این که جا می طلبد در تن ماهست کجاست ؟
غمزۀ چشم بهانه ست وزان سو هَوَسیست
وآنکه او در پس غمزه ست دلم خَست کجاست ؟
پردۀ روشن دل بست و خیالات نمود
وآنکه در پرده چنین پردۀ دل بست کجاست ؟
عقل تا مست نشد چون و چرا پَست نشد
وآنکه او مست شد از چون و چرا رست کجاست ؟
وآنکه جانها بسحر نعره زنانند ازو
وآنکه ما را غمش از جای ببُردست کجاست ؟
جانِ جانست وگر جای ندارد چه عجب!
این که جا می طلبد در تن ماهست کجاست ؟
غمزۀ چشم بهانه ست وزان سو هَوَسیست
وآنکه او در پس غمزه ست دلم خَست کجاست ؟
پردۀ روشن دل بست و خیالات نمود
وآنکه در پرده چنین پردۀ دل بست کجاست ؟
عقل تا مست نشد چون و چرا پَست نشد
وآنکه او مست شد از چون و چرا رست کجاست ؟
No comments:
Post a Comment