بیدل
عنقا سر و برگیم مپرس از فقرا هیچ
عالم همه افسانهٔ ما دارد و ما هیچ
زبر و بم وهم است چه گفتن چه شنیدن
توفان صداییم در این ساز و صدا هیچ
توفان صداییم در این ساز و صدا هیچ
سرتاسر آفاق یک آغوش عدم داشت
جز هیچ نگنجید دراین تنگ فضا هیچ
جز هیچ نگنجید دراین تنگ فضا هیچ
زینکسوت عبرت که معمای حباب است
آخرنگشودیم بجزبند قبا هیچ
آخرنگشودیم بجزبند قبا هیچ
دی قطرهٔ من در طلب بحر جنون کرد
گفتند بر این مایه برو پوچ و بیا هیچ
گفتند بر این مایه برو پوچ و بیا هیچ
ما را چه خیال است به آن جلوه رسیدن
اوهستی و ما نیستی او جمله وما هیچ
اوهستی و ما نیستی او جمله وما هیچ
یارب به چه سرمایه کشم دامن نازش
دستمکه ندارد به صدا امید دعا هیچ
دستمکه ندارد به صدا امید دعا هیچ
چون صفر نه با نقطهام ایماست نه با خط
ناموس حساب عدمم در همه جا هیچ
ناموس حساب عدمم در همه جا هیچ
موهومی من چون دهنش نام ندارد
گر ازتو بپرسند بگو نام خدا هیچ
گر ازتو بپرسند بگو نام خدا هیچ
آبم ز خجالت چه غرور و چه تعین
بیدل مطلب جز عرق از شخص حیا هیچ
بیدل مطلب جز عرق از شخص حیا هیچ
No comments:
Post a Comment