Friday, December 30, 2016

ﻓﺮﻳﺪﻭﻥ ﻣﺸﻴﺮى


بهار را باور کن
______________________
باز کن پنجره ها را که نسیم 
روز میلاد اقاقی ها را 
جشن میگیرد 
و بهار 
روی هر شاخه کنار هر برگ 
شمع روشن کرده است 
همه چلچله ها برگشتند 
و طراوت را فریاد زدند 
کوچه یکپارچه آواز شده است 
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را 
گل به دامن کرده ست 
باز کن پنجره ها را ای دوست 
هیچ یادت هست 
که زمین را عطشی وحشی سوخت 
برگ ها پژمردند 
تشنگی با جگر خاک چه کرد 
هیچ یادت هست 
توی تاریکی شب های بلند 
سیلی سرما با تاک چه کرد 
با سرو سینه گلهای سپید 
نیمه شب باد غضبناک چه کرد 
هیچ یادت هست 
حالیا معجزه باران را باور کن 
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین 
و محبت را در روح نسیم 
که در این کوچه تنگ 
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را 
جشن میگیرد 
خاک جان یافته است 
تو چرا سنگ شدی 
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را 
و بهاران را 
 باور کن

No comments:

Post a Comment