Wednesday, December 21, 2016

گفتگو از مرگ انسانیت است

مرگ انسانیت
از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب گشت وگشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت ای دریغ آدمیت بر نگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی ،پاکی، مروت ، ابلهی ست
صحبت از عیسی و موسی و محمد نابجاست
قرن موسی چومبه هاست
روزگار مرگ انسانیت است:
من که از پژمردن یک شاخه گل ،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار،
از فغان یک قناری در قفس ،
از غم یک مرد در زنجیر ، حتی قاتلی بر دار-
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام ، زهرم در پیاله ، اشک و خونم در سبوست
مرگ او را از کجه باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن : مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن : یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن: جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور ،
در میان مردمی با این مصیبتها صبور،
صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق،
گفتگو از مرگ انسانیت است

No comments:

Post a Comment