Thursday, December 8, 2016

/سیمین بهبهانی/


ستاره ديده فرو بست و آرميد بيا
شراب نور به رگهاي شب دويد بيا

ز بس به دامن شب اشك انتظارم ريخت
گل سپيده شكفت و سحر رسيد بيا

ز بس نشستم و با شب حديث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پريد بيا

شهاب ياد تو در اسمان خاطر من
پياپي از همه سو خط زر كشيد بيا

به گامهاي كسان ميبرم گمان كه توئي
دلم ز سينه برون شد ز بس تپيد بيا

بوقت مرگم اگر تازه ميكني ديدار
بهوش باش كه هنگام آن رسيد بيا

نيامدي كه فلك خوشه خوشه پروين داشت
كنون كه دست سحر دانه دانه چيد بيا

اميد خاطر «سيمين» دلشكسته توئي
مرا مخواه ازين بيش نا اميد بيا

/سیمین بهبهانی/

No comments:

Post a Comment