Saturday, October 20, 2012

ساقی بده پیمانه ای، زان مِی که بی خویشم کند

ساقی بده پیمانه ای، زان مِی که بی خویشم کند
بر حُسن شور انگیز تو، عاشق تر از پیشم کند

زان می که در شبهای غم، بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم، فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد، فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد، سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از «رهی»
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند

رهی معیری

No comments:

Post a Comment