Tuesday, October 9, 2012

از بس که ملول از دل دلمرده ی خویشم

از بس که ملول از دل دلمرده ی خویشم
هم خسته ی بیگانه هم آزرده ی خویشم

این گریه ی مستانه ی من بی سببی نیست
ابر چمن تشنه و پژمرده ی خویشم

گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت
من نوحه سرای گل افسرده ی خویشم

شادم که دگر دل نگراید سوی شادی
تا داد غمش ره به سراپرده ی خویشم

پی کرد فلک مرکب آمالم و در دل
خون موج زد از بخت بدآورده ی خویشم

ای قافله، بدرود، سفر خوش، به سلامت
من همسفر مرکب پی کرده ی خویشم

بینم چو به تاراج رود کوه زر از خلق
دل خوش نشود همچو گل از خرده ی خویشم

گویند که "امید" و چه نومید! "ندانند
من مرثیه گوی وطن مرده ی خویشم

مسکین چه کند حنظل اگر تلخ نگوید؟
پرورده ی این باغ، نه پرورده ی خویشم


"مهدی اخوان ثالث

No comments:

Post a Comment