بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر
یافتم در حلقهگشتن حلقهٔ چشم دگر
از هجوم حیرتم راه تپیدن وانشد
پیکرم سر تا قدم اشکیست در چشمگهر
رفت آن سامانکه در هر چشم سیلی داشتم
این زمانم آب باید شد به یاد چشم تر
چون سپند آخر نمیدانم کجا خواهم رسید
میروم از خود به دوش نالههای خود اثر
معنی دل در خم و پیچ امل گم کردهام
یک گره تا کی به چندین رشته باشد جلوهگر
بسکه سامان بهار عیش امکان وحشت است
میزند گل از نفس چون صبح دامن بر کمر
شبنمی در کار دارد گلشن عرض قبول
جز خجالت هرچه آنجا میتوان بردن مبر
جوهر اصلی ندامت میکشد از اعتبار
رو به ناخن میکند چون سکه پیدا کرد زر
لب گشودنهای ظالم بی غبار کینه نیست
میشمارد عقدههای سنگ پرواز شرر
عافیت مخمور شد تا ساغر جرأت زدیم
آشیان خمیازه گشت از دستگاه بال و پر
دود سودای تنزه از دماغ خود برآر
گر پری خواهی تماشاکن دکان شیشهگر
در دکان وهم و ظن بیدل قماش غیر نیست
خودفروشیهاست آنجا غیر ما از ما مخر
No comments:
Post a Comment