ترسم آزاد نسازد ز قفس صیادم
آنقدر تا که رود راهِ چمن از یادم
بس که ماندم به قفس، رنگِ گل از یادم رفت
گرچه با عشق وی از مادرِ گیتی زادم
روز خوبی هم اگر داشته ام یادم نیست
گوییا یكسره از لانه به دام افتادم
بارها دستِ اجل گشت گریبان گیرم
باز هم دامن عشق تو ز کف ننهادم
ز اولین نکته که تعبیر نمودم از عشق
کرد تصدیق به استادیِ من، استادم
گرچه باشد غمِ عالم به دلِ لاهوتی
هیچ کس در غمِ من نیست، از این دلشادم
آنقدر تا که رود راهِ چمن از یادم
بس که ماندم به قفس، رنگِ گل از یادم رفت
گرچه با عشق وی از مادرِ گیتی زادم
روز خوبی هم اگر داشته ام یادم نیست
گوییا یكسره از لانه به دام افتادم
بارها دستِ اجل گشت گریبان گیرم
باز هم دامن عشق تو ز کف ننهادم
ز اولین نکته که تعبیر نمودم از عشق
کرد تصدیق به استادیِ من، استادم
گرچه باشد غمِ عالم به دلِ لاهوتی
هیچ کس در غمِ من نیست، از این دلشادم
No comments:
Post a Comment