Wednesday, June 20, 2012

به داغ نامرادی سوختم ای اشک طوفانی


به داغ نامرادی سوختم ای اشک طوفانی

به تنگ آمد دلم زین زند گی ای مرگ جولانی

درین مکتب نمیدانم چه رمز مهملم یارب

که نی معنی شدم ، نی نامه ای ، نی زیب عنوانی

ازین آزادگی بهتر بود صد ره به چشم من

صدای شیون زنجیر و قید کنج زندانی

بهر وضعی که گردون گشت ، کام من نشد حاصل

مگر این شام غم را مرگ سازد صبح رخشانی

ز یک جو منتِ این ناکسان بردن بود بهتر

که بشگافم به مشکل صخره سنگی را به مژ گانی

گناهم چیست ، گردونم چرا آزرده میدارد ؟

ازین کاسه گدا دیگر چه جستم جز لب نانی ؟

No comments:

Post a Comment