به مژگان سیه ، کردی هزاران رخنه در دینم.
بیا کز چشم ِ بیمارت هزاران دَرْد برچینم!
الا ای همنشینِ دل که یارانت برفت از یاد!-
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم!
شبِ رحْلَت، هم از بستر روم تا قصرِ حورالعین
اگر در وقتِ جان دادن تو باشی شمعِ بالینم.
ز تابِ آتش دوری، شدم غرقِ عرق چون گُلْ؛
بیار ، ای باد شبگیری! نسیمی زان عرقچینم.
اگر بر جایِ من غیری گزیند دوست ، حاکْم اوست-
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم!
صَباح الْخیر زد بلبل. کجائی ساقیا ؟ برخیز!
که غوغا می کُند در سر، خُمارِ خَمْرِ دوشینم .
جهانِ فانی و باقی فدای شاهد و ساقی!
که سلطانی ِ عالَم را طفیلِ عشق می بینم.
جهانْ پیر است و بی بنیاد. از این فرهادکُش، فریاد!
که کَرد افسون و نیرنگش ملول از جان ِ شیرینم.
حدیث آرزومندی - که در این نامه ثبت افتاد-
همانا بی غلط باشد، که حافظ داد تلقینم!
بیا کز چشم ِ بیمارت هزاران دَرْد برچینم!
الا ای همنشینِ دل که یارانت برفت از یاد!-
مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم!
شبِ رحْلَت، هم از بستر روم تا قصرِ حورالعین
اگر در وقتِ جان دادن تو باشی شمعِ بالینم.
ز تابِ آتش دوری، شدم غرقِ عرق چون گُلْ؛
بیار ، ای باد شبگیری! نسیمی زان عرقچینم.
اگر بر جایِ من غیری گزیند دوست ، حاکْم اوست-
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم!
صَباح الْخیر زد بلبل. کجائی ساقیا ؟ برخیز!
که غوغا می کُند در سر، خُمارِ خَمْرِ دوشینم .
جهانِ فانی و باقی فدای شاهد و ساقی!
که سلطانی ِ عالَم را طفیلِ عشق می بینم.
جهانْ پیر است و بی بنیاد. از این فرهادکُش، فریاد!
که کَرد افسون و نیرنگش ملول از جان ِ شیرینم.
حدیث آرزومندی - که در این نامه ثبت افتاد-
همانا بی غلط باشد، که حافظ داد تلقینم!
No comments:
Post a Comment