Tuesday, June 12, 2012

به مژگان سیه ، کردی هزاران رخنه در دینم.

به مژگان سیه ، کردی هزاران رخنه در دینم.
بیا کز چشم ِ بیمارت هزاران دَرْد برچینم!

الا ای همنشینِ دل که یارانت برفت از یاد!-

مرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینم!

شبِ رحْلَت، هم از بستر روم تا قصرِ حورالعین

اگر در وقتِ جان دادن تو باشی شمعِ بالینم.

ز تابِ آتش دوری، شدم غرقِ عرق چون گُلْ؛

بیار ، ای باد شبگیری! نسیمی زان عرقچینم.

اگر بر جایِ من غیری گزیند دوست ، حاکْم اوست-

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم!

صَباح الْخیر زد بلبل. کجائی ساقیا ؟ برخیز!

که غوغا می کُند در سر، خُمارِ خَمْرِ‌ دوشینم .

جهانِ فانی و باقی فدای شاهد و ساقی!

که سلطانی ِ عالَم را طفیلِ عشق می بینم.

جهانْ پیر است و بی بنیاد. از این فرهادکُش، فریاد!

که کَرد افسون و نیرنگش ملول از جان ِ شیرینم.

حدیث آرزومندی - که در این نامه ثبت افتاد-

همانا بی غلط باشد، که حافظ داد تلقینم!

No comments:

Post a Comment